بادا بادا مبارک بادا ان شالله مبارک بادا!
به لطف خدا امشب عروسی دایی محسن هست. پریشب حنابندونش بود که مای از سفر برگشته خسته کوفته ی بدون مرخصی با یه علی خون دماغی و سرفه ای(که بعدا توضیح می دم!) نتونستیم بریم. خاله صدی و خاله پری رفتن. من خیلی دوست داشتم برم اما بیشتر به خاطر خستگی علی و اینکه بابا نمی تونست مرخصی بگیره و باید بکوب می رفت و می اومد که اون هم خیلی عوارض اعصابی داشت علی رغم میل باطنی، تصمیم بر ماندن گرفتیم. خاله ریزه هم هنوز تو راهه و فقط برای عروسی می یاد! سفر مشهد خیلی خوب بود. خدایا بازم از این سفرای خوب نصیبمون کن. به خاطر همین سفر من نتونستم لباس بخرم و احتمالا همون لباس عروسی عمو اکبر رو میپوشم. خانوم همکار عزیز هم برام یه سری آورده. حالا برم پرو کنم ب...
نویسنده :
مامان تربچه
8:50